دخترکم مانلی دخترکم مانلی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

تمام زندگی من ، مانلی

شیرین زیونی های مانلی خانم تا 27/7/91

دخترکم ، شیرین زبونم دیشب داشنیم باهمدیگه توی اتاقت بازی میکردیم دیدم هی داری یه چیزی میگی یه خورده که دقت کردم دیدم داری میگی خاوسس خاوس الهی مادر فدات بشه بعد دیدم رفتی و از توی چادرت خرگوشتو بغل کردی و اومدی و دیدم که داری میگی خراوش . بعد خرگوشتو بغل کردی و گفتی آبییی آبیییی یعنی خرگوشم آبیه مامان!! آخ که مادرت به قربونت بره الهی . تازه وقتی هم به تلوزیون اشاره میکنی یا میگی نانای یا میگی کاتی بهضی وقتها هم میگی کاتو یعنی کارتون توی کتابت هم عکس خروسو نشون میدی و میگی خواو و با انگشتت هم تاجشو نشون میدی خاووش= خرگوش    خواو= خروس   کاتئ یا کاتو= کارتون
28 مهر 1391

مروارید پنجم

  پسته خندون مامان، مانلی خانم دیشب موقعه ریختن قطره بینیت دیدم که یه مروارید کوچولوی دیگه هم درآوردی.  فک بالا دومی سمت چپ. تازه اون یکی هم سفید شده و همین روزهاست که بزنه بیرون. منظورم دومی از سمت راسته توی همون فک بالا. نمی دونم شاید بیقراری های این چند روزت برای دندونت هم باشه. امروز هم مامان خونه بود و سرکارنرفت . چونکه یه ذره بدحالم هنوز. دیشب رفتم درمانگاه شهرک و سرم زدم. خیلی رو به راه نیستم. تو وقتی منو دیدی که سرم به دستمه با یه تعجب خواصی به من نگاه میکردی. مادر به قربونت بره. وقتی که من سرم زده بودم دیدم که بهترین فرصت بای اینه که شما یا پدر بری دکتر و ازاونحایی که همسایه بقلی پدرجون اینا دکت...
24 مهر 1391

مانلی خانم محمودی

  مخمل مامان مانلی جونم امروز بعد از ظهر که از سر کار اومدم خونه و قیافه بامزه و نازتو دیدم مثل همیشه خستگیم در رفت چونکه شما یه سورپرایز بامزه برام داشتی.  وقتی که لیاسامو در آوردم مامان مهناز گفت مامانش میدونی مانلی اسمشو بلده بگه؟؟ منم گفتم واااا بارک اله بگو ببینم   من :اسمت چیه شما ؟   مانلی : مانی نی من :فامیلیت چیه ؟        مانلی: مموئییییی ( محمودی )   وای که قربون اون زبون شیرینت برم مامان که مثل آبنیات میمونه از شیرینی مادرم آرزو میکنم که نامدار بشی و یه روزی برسه که برای خودت و من و پدرو بقیه مای...
24 مهر 1391

شروعی تازه

میوه دلم ، دخترکم مانلی عسل دیشب عشق مامان خیلی خوب نخوابید و جیگر من براش کباب بود . سر شب حدود ساعت ٩ بود که طبق معمول مثل یه عروسک زیبا در آغوشم به خواب رفتی و همون طوری وسز تخت مامان خوابیده بودی و من هم پتوتو انداخته بودم روت حدود ساعت ١٢ بود که بیدار شدی و یه خورده نق نق کردی دیدم که بینیت بد جوری گرفته و دیگه دلم طاقت نیاورد و از قطه نفازولین خودم ریختم توی بینیت تو هم که خودتو کشتی !!! ولی چند لحظه بعد بینیت باز شد. و راحت خوابیدی قند عسلم. ولی من خیلی نگران بودم که سرخود برایت دارو مصرف کردم اونم قطره ویروسی خودمو!!! خداکنه که حالت بدتر نشه دلبندم.  من هم ساعت از دو گذشته بود که کارهای خونه رو تموم کردم و اومدم که بخوای...
22 مهر 1391

اولین های کودک من

  مانلی جونم عشقم نفسم خیلی وقته که برای اولین هات چیزی ننوشتم امشب توی این فکر بودم که یه سری از اوین هاتو برات بنویسم اولین باری که رفتی مسافرت اوایل دی ماه 90 بود که به همراه مامان مهناز و دایی سپهر رفتیم قایم شهر خونه مامان ملی و چند روزی رو اونجا بودیم. این اولین تجربه سفرت بود گلم. و اوین باری که رفتی کنار دریا توی این سفر بود و رفتیم کنار ساحل بابلسر . یه سری هم عکس ارت انداختم گلم که توی همشون هم داری گریه میکنی!!! فکر کنم از بادی که کنار ساحل میومد ترسیدی مامانی اولین باری هم که با هواپیما رفتیم مسافرت اواسط خرداد 91 بود و با پرواز ماهان رفتیم به شیراز و 5 روز توی هتل پارس شیراز اقامت داشتیم . پس اولین هتلی هم که تو...
22 مهر 1391

شیرین زبونی های جوجه من تا 20/07/91

    عروسک خوشگل مامان ، مانلی عزیزم صدات خیلی ظریف و دلنشینیه و برای من ، مادرت زیبا ترین موسیقی دنیا.... جدیدا خیلی علاقه پیدا کردی که هر چیزی که به گوشت آشنا میاد یا دلت میخواد تکرارش کنی یا اینکه آهنگشو بزنی تو این روزا کلمات جدیدی به اون صورت نگفتی ولی همون قبلی هارو تکامل  دادی و خیلی شیرین بیانشون میکنی. و ببیشتر یاد گرفتی که با ایما و اشاره حرفتو بفهمونی. اینقدر هم بلایی که میدونی از چی کی و کجا استفاده کنی مثلا بعضی وقتها به من میگی مامان اگه کارت یه کمی گیر باشه میگی ماماجی یا مامانی تو عشق منی دخترشیرین زبونم. صدای حیون ها رو هم خیلی خوب یاد گرفتی و خیلی هاشونو بلدی از پرنده و خزنده و چرنده و .......&nb...
20 مهر 1391

مروارید های عروسک من

    عشقم نفسم روحم جگرگوشه ام ، مانلی خبر داری که تازگی ها مرواریدهای نانازیت شدن ٤ تا!! آره نفسم دو تا دندون نصفه و نیمه از بالا در آوردی . مثل دندونهای پائینت اول سمت چپی در آمد و حدود یه هفته بعد هم دندون سمت راستی زد بیرون. و نمی دونی که بعد از اون چه گازی هایی که نمیگیری و کلی هم کیف میکنی ازاین کار. یه روز هم انگشت خودتو گاز گرفتی و فکر کنم که خیلی دردت اومد چونکه بعد از اون کلی گریه کردی و هی انگشتتو می آوردی سمت من که بوسش کنم. خدارو شکر میکنم که لطفش همیشه شامل حال ما هست مامان . الحمدالله تا الان این چهارتا نقل توی دهانت خیلی راحت در اومدن وخیلی اذیتت نکردن. امیدوارم که مابقی هم راخت در بیان و دختر گلم اذیت نش...
20 مهر 1391

مورچه کوچولوی مامان

    دخترکم مانلی اینقدر خانم و گل شدی مامان که دیگه خودت تنها روی اون دوتا پای کوچیکت راه میری مامان!!! آره عزیزم دل مامان چشم ودلت روشن باشه گلم. بعد از حدود یک ماه که قدم قدم راه میرفتی الان دیگه حدود ٥ روز میشه که دیگه کاملا میتونی راه بری . عزیز دلم اینقدر بانمک راه میری که خدا میدونه!! اوایل از شدت هیجان و کمی هم ترس به جای اینکه راه بری میدویدی!!! که زودتر مثلا به میز برسی و دستتو بگیری به میز خیلی لذت میبری از اینکه راه بری و دوتا دستاتو هم جلوی بردنت دراز میکنی و پاهاتو هم کمی بازتر از معمول میکنی و تلوتلو خوران شروع میکنی به راه رفتن:))) خیلی این حرکتت بامزه ست. آدم دلش میخواد بخورتت.   امشب هم همینطو...
19 مهر 1391

دختر جون جونی من.

عشقم ، مانلی خیلی شیرین زبون و با مزه شدی مامانی. چند وقته که یاد گرفتی هر کسی رو که می خوای صدا کنی با جان صدا میکنی مثلا میگی ماما جان ، بابا جان ،‌‌ عمَ جان!!! خیلی شیرین و دلنشین میگی . بعد از اون هم یاد گرفتی و میگی مامانی، بابائی!!! دقیقا همون جوری که من باهات برخورد میکنم شما هم داری الگو برداری میکنی! مامان جان گفتنت و مامانی گفتنت دقیقا همون چیزهایی که من بهت میگم. امیدوارم که بتونم الگوی خوبی برات باشم گلم .جدیداً هم خیلی رقاص شدی و خیلی هم قشنگ میرقصی و دیگه داری یاد میگیری که باید تمام بدنتو با هم هماهنگ کنی و بعضی وقتها هم وقتی داری میرقضی شروع میکنی روی زمین رود خودت هم می چرخی. همیشه وقتی که میرقصی یکی...
1 مهر 1391
1